شاعر
محمد اسحاق ثنا محمد اسحاق ثنا

تاکه میایی درو دیوار شاعر میشود

چشم میبیند ترا تکرار شاعر میشود

با تو بودن مایه ای آرامش خاطر بود

دوربودن یک چه و صد بار شاعر میشود

گر ببیند روی زرد طفل بیمار وطن

میتپد با درد وغم بیمار شاعر میشود

ای که میگویی دلت اینگونه شاعر شد چرا؟

خود دلت در جای من بگذار شاعر میشود

میتپد در سینه ای شاعر چو دل حساس تر

بشکند گر یک دل افگار شاعر میشود

باهم زیبای وبا این همه خوبی ترا

هر که بیند چون "ثنا" هر بار شاعر میشود

ونکوور کانادا

از زبان زن

منم به مرد همی یار و همسفر گشتم

چو نخل پر ثمرم اینکه پر ثمر گشتم

به موج غوطه زدم در تلاش راه نجات

همیشه دست به دست با او در خطر گشتم

همیشه دوستی ام با او بوده از ره لطف

اگر به شهر خودم یا که در سفر گشتم

به مرد بال شدم چون پرنده در پرواز

به آسمان حوادث به او چو پر گشتم

من آن درخت پر از ریشه ام نمی خشکم

هر آنچه تیشه زدن باز تازه تر گشتم

پی حقوق خودم تا به پای جان رزمم

مرا هراس چی باشد که دربه در گشتم

اگر به خانه مرا قید کرد وراهم بست

نه قهر کردم و از خشم شعله ور گشتم

زمانه هر چه دگرگون شود "ثنا" همانکه زنم

همیشه پیک خوشی ها و خوش خبر گشتم

ونکوور کانادا

شنبه 9-3-2013

 

 

 


March 11th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان